رأی عزیز من!
قرار نبود تو را اینقدر زود به صندوق بیاندازم. قرار ما یک سال دیگر بود؛ اما، آه…
سه سال پیش بود که تو را به صندوق انداختم؛ در آرزوی بازگشت امید به کشورم، بازگشت تدبیر به تصمیم گیری های کلان و به چرخش درآمدن چرخ های اقتصاد و تولید و سانتریفیوژ و هر آنچه مدتی بود با کلیدی تقلبی قفل شده بود!
اکنون حقیقتا کشورم زنده شده است؛ چرخ ها به حرکت درآمده اند و امید در دلهای بسیاری، شروع به جوانه زدن کرده است؛ هرچند هنوز راه درازی درپیش است و همچنان تدبیر می خواهد و تلاش مضاعف، استقامت و امید و…
اما چرا این بار زودتر به سراغت آمده ام؟!
به گمانم کسی را انتخاب کرده بودم که چشم آسمانی ها را هم گرفته بود!
و شد رأی عزیز آنها و انتخابش کردند…
دلمان که سوخت، از این داغ که آتش گرفتیم و خاکستر شدیم، زنده تر و بالنده تر از قبل، از خاکستر خویش برخاستیم
برای ادامه محکم تر مسیر
عزیز من!
برای شروع دوباره، باز هم به تو نیاز دارم
ببین که چقدر عزیزتر شده ای!
چقدر قدت بلند شده است!
نمی دانی که چقدر این بار تو را دوستتر دارم!
تو را چون گنجی گرانبها تا روز موعود حفظ خواهم کرد و تمام توان خود را به کار خواهم بست تا تو را خرج انتخاب اصلح کنم
انتخابی آگاهانه، با شاخص هایی که عزیز سفرکردهمان برایمان به یادگار گذاشته است
تو را به نام کسی خواهم زد که اهل تقوا باشد و صبر، مردمی باشد و سخت کوش، با اخلاق باشد و شجاع و مومن به ارزشهای انقلاب؛ مهربان با سرمایههای داخل باشد و محکم در برابر بیگانگان!
دعا کن که بتوانیم این بار هم با هم روسفید شویم.
1 تیر 1403