دوره دوم ریاست جمهوری آقای روحانی بود.تو گیردار انتخابات و تبلیغ برای آقای رئیسی بودم به آب و آتیش میزدم اطرافیان را راضی کنم که بیان و به آقای رئیسی رای بدهند. ترس دوباره رای آوردن روحانی تموم بدنم را به لرزه در میآورد. تمام تلاشم کردم ولی کمتر کسی راضی میشد، یاکه نظرشون با روحانی بود و از جنگ میترسیدن
چه روزها و چه شبهایی پست سرگذاشتیم و آخر سر هم نیرنگ و تزویرشون کار ساز شد و روحانی رای آورد. شد اونچه نباید میشد. چه دردهایی که بعد از اون انتخاب به تن زخمی میهن وارد نشد. ولی چیزی که حقیقت اون همه تلاش را برام روشن کرد و به شیرینی بدل شد.خواب پسرم بود که اون زمان حدودا هفت ساله بود. پسرم خواب دیده بود توی یه محوطه بزرگ باغی آقا امام رضا علیه السلام با بچهها بازی میکرده و سوار اسب تابشون میداده وقتی ازش پرسیدم مامان از کجا فهمیدی آقا امام رضا علیه السلام بودن گفت مامان روی پرچمش بزرگ نوشته بود امامرضا پسرم سواد خوندن نداشت ولی از چیزی که دیده بود مطمئن بود. خلاصه که گفت مامان بعد از کلی بازی وقتی امام میخواستن برن همه مامان باباهارو صدا زد و نفری یه نامه بهشون داد که نوشتههای توش برق میزد. و توی خواب پسرم آقام امام رضاعلیه السلام به من هم از اون نامههای نورانی داده بودن، دلیل خواب پسرم متوجه نشدم ولی اون همه بغض و خستگی تلاش بی ثمر از تنم رفت.
گذشت مملکت بدترین روزها رو با آقای روحانی سپری کرد و رئیس جمهور شهید رای آوردن قلبهامون قوت گرفت. ولی هر چی به روزهای آخر ریاستشون نزدیک میشدیم همون ترس و بغض از جماعت گدای غرب وآمریکا برای نیرنگهای سیاسیشون دوباره تو دلمون جوانه میزد که داغ شهادتشون این ترس را خیلی جلوتر انداخت و وای اگر دوباره غبار غفلت ملت باعث بشه قماش نوچه آمریکایی رای بیارن، اما الان یچیزی رو خوب مطمئنم اون نامه امام رضا علیهسلام بخاطر انتخاب یه شهید بود که مورد توجه آقامون امام رضا علیه السلام هم بود.خیلی باید مراقب انتخابهامون باشیم که ممکنه شهیدی با قلم و رای ما یمدتی راه پیشرفت به سمت قله را هموار کنه..
4 تیر 1403