آبروی ریاست جمهوری رفته بود. سالیان سال مردانی به این صندلی تکیه زدهبودند که لباس ریاست برایشان بزرگ بود. تویدست و پایشان گیر میکرد. مردانی جلسه هییت دولت برگزار میکردند که با درد مردم از نزدیک آشنا نبودند. بین مردم و جمهور فاصله زیادی افتاده بود. با لندکروز، با زخم زبان، با کولرگازی. آن مرد فاصلهها را برداشت. رفت میان مردم. میان مستضعفان. خاکی شد. مثل کارگرها. کارخانههای تعطیل را یکی یکی راه انداخت. مسخرهاش کردند. تهمت زدند. هیچ نگفت. کارش را انجام داد. پیگیر وعدهها و برنامههایش بود. اهل کارهای نمایشی، رسانهای، بوق و کرنا نبود.
جانش را بین جنگل و کوه برای مردم فدا کرد. این مرد سالها میان مردم بوده، دردشان را با گوشهای خودش شنیده. نه از پشت شیشههای دودی و نه از اینستاگرام
مردی در میان جمهور، برای خدمت!
4 تیر 1403