رای عزیز من!
فکر میکردم هنوز وقت هست،فکر میکردم قرار است دلم باتو چند صباحی دیگر آرام باشد،نمیدانستم قرار چیز دیگریست ،من تو را با اعتماد روانه کردم وتوخوب توانستی او رابردلم حاکم کنی،جای اودر قلبم هیچگاه خالی نمی ماند، هر چند در غبار ابرها از دیده ام محوگردید ،هر چند چشمانم را باید در کنج حرم بچرخانم تا اورابیابم.
رای عزیز من!
از تو ممنونم که مرا با او آشنا کردی تا همیشه،رای عزیز من اکنون که قرار آنگونه نبود که دیدگانم روشن بماندواز دیدنش سیر نشده ورق برگشت،باز هم امیدی در دلم سوسو میزند تا شاید اعتماد دوباره بتواندبرگ دیگری از ورق زندگی من و ایرانم را از غبار ابرهای تیره نمایان کند. پس میفرستم تو را تا صندوقهای رای تا رنگ وبویی از او برایمان بیاوری،تورا به خدا میسپارم.
29 خرداد 1403