1

فاطمه عطائی

هجده بار برو و بیا!!

راننده اسنپ یک مرد سبیل کلفت بود با صورت سه‌تیغ و پیراهن آستین کوتاهی که در تاریک و روشنای ۹ شب سرخابی می‌دیدمش. مثل بیش‌تر راننده اسنپ‌ها که خوب بلدند سر حرف را باز کنند با گفتن «ببخشید جناب طول کشید خیلی شلوغ بود.» شروع کرد. بعد از تبادل اطلاعات اخباری با همسرم در مورد علت شلوغی، راننده رسید به: «وقتی آقای رییسی قوه قضاییه بود باهاش برخورد داشتم.» گوش‌هایم تیز شد که کجا، چطور و چرا با او برخورد داشته و ته ماجرا چه شده؟! اما بدون اینکه من و حاج آقا چیزی بپرسیم خودش از ب بسم الله توضیح داد. با نامزدش سفر مشهد بودند و به خاطر پرونده‌ای که برایش ساختند مجبور می‌شود ۱۸ بار از قم تا مشهد برود برای رسیدگی به پرونده. از در دادگاه بیرون می‌آمده که رییسی را مشغول مصاحبه دیده؛ با صدای بلند صدایش کرده و گفته :«با شما کار دارم.» آقای رییسی هم به یکی از همراهان اشاره کرده که: «ببین چه کار دارد.» آقای سبیلو گفته: «نه با خود شما کار دارم!» و مثل الان که برای ما می‌گوید، سیر تا پیاز ماجرا را برای رئیس قوه قضائیه گفته. ایشان هم به همراهش گفته ماجرا را پیگیری کنید و من را در جریان بگذارید.
من اعتقادی ندارم به این پیگیری‌ها و انقدر در پیچ و خم‌های اداره‌ها و نامه‌بازی‌ها بدخاطره هستم که حتی در دیدار ۱۰-۱۲ روز پیش آقای رییسی با مردم قم، وقتی هیاهوی مردم را برای نامه نوشتن دیدم با تعجب از امیدشان به رسیدگی، گذشتم…
_ «کار به جایی رسید که اون کسی که پرونده‌سازی کرده بود خلع لباس شد و اومد جلوی در خونه‌مون رضایت بگیره. گفتم کاغذ می‌چسبونم روی در ۱۸ بار برو بیا تاریخ بزن تا رضایت بدم. ۲-۳ بار رفت و اومد دلم سوخت دیگه…»

2 تیر 1403