سرم توی درس و مشقم بود هنوز بچه بودم ولی انگار برایم بدیهی بود
بعد هشت سالی که حتی منِ بچه مدرسه ای که تورم و برجام و نقدینگی روی زبانم نمیچرخید هم فهمیده بودم انگار آن سالها “این مملکت رئیس جمهور نداشت” انتخابم که قرار نبود سال ۱۴٠٠ توی صندوق برود همان سید مظلوم اما بابرنامه بود
دو سه سالی که گذشت و حالا میدانستم زندگی بین خط های دفتر و پاراگراف های کتاب ریاضی و علوم خلاصه نمیشود و دنیایم بزرگ تر شده بود و ارزش یک رای عزیز را بیشتر می فهمیدم
دلم برای خانواده شهید جمهورمان میسوخت قبل از آن پرواز اردیبهشتی به سوی بهشت. برای اینکه مرد خانه شان “خستگی نمیشناخت” زیادی فعال بود ، زیادی خوب بود ، زیادی روی صندلی نشستن را فراموش کرده بود و زیادی بزرگ بود برای افکار و روزگار و دنیای کوچک ما.
هر سفر و هر قرارداد و هر خبر خوش و هر کارخانه ای که از نو چرخش میچرخید و هر آمار مثبت خیال مرا راحت تر میکرد برای انتخابی که قرار بود چهار سال ریاست او را برای مملکت بکند هشت سال و من قرار نبود بعد رای اولی شدنم زیادی برای پیدا کردن اصلح به خودم زحمت بدهم
ولی انگار آنقدر انتخابمان خوب بود که خدا قبل از ما انتخابش کرد…
حالا منِ به سن تکلیف سیاسی رسیده فقط امیدوارم با دعای سیدمحرمان که یقینا حالا دستش بازترست و مولای میزبانش که همیشه پناه این کشور بوده و هست “رای عزیز من” درست و موثر بوده باشد
11 تیر 1403