سر صندوق بودم به عنوان ناظر. نزدیک ظهر بود. ده دقیقه ای بود رفت و آمدی نشدهبود که از پشت در شیشهای دیدم خانم مسنی همراه پسرش وارد شد. زن پالتوی سبز رنگی پوشیدهبود با روسری همرنگ پالتو و یک عصای چوبی زیبا. چهره دلنشین و مهربانی داشت. موهای رنگ شدهاش مقداری از زیر روسری بیرون زده بود و به سر و صورتش حسابی رسیده بود. پولدار به نظر می رسید. شناسنامه را که به دستم داد ناظر کناری من به او گفت:” چرا قدیمی ها همیشه زودتر از بقیه رای میدن؟” پيرزن عصایش را جابجا کرد و گفت: «چون ما قبل انقلاب رو دیدیم، رأی می دم تا بگم من عاشق انقلابم و به کسی رأی میدم که اونو حفظ کنه.» از چهرههای ما معلوم بود هیچ کس فکر نمی کرد چنین جوابی بشنود.
28 خرداد 1403