1

سید جمال الدین موسوی نژاد

رفته بودم مغازه دوستم. کارش تعمیرات لوازم خانگی است. قرار بود برویم بازار کمک کند چند قطعه بخرم. داشت پیچ‌های یک وسیله را می‌بست که برویم.تمام نشده بود که یکی از مشتری‌های سابقش سر رسید. حسابی توپش پر بود. بلند بلند با خودش حرف که نه، دعوا می کرد. همین جور که داشت با ابزارها ور می‌رفت، پرسید: خیر باشه از این ورا؟ مرد که نمی‌دانم چه خوانده بود یا چه شنیده بود گفت: «هیچکی به فکر مردم نیست چرا کسی به داد مردم برسه؟» مرد هنوز از داشت از اوضاع مملکت می‌گفت که کاسب مغازه بغل هم وارد مغازه شد. کمی این پا و آن پا کرد و پرید وسط صحبت آن‌ مرد: « شرمنده یه چندتا کار اداری دارم. علی آقا میشه یه چندساعتی حواست به مغازه من هم باشه!»

من که حواسم به قرار خرید بازار بود، پرسیدم که این همه عجله و خوشحالی برای چیست: «من بودم و یه دونه بچه. چند سالی است مریض شده. چون بیماری خاص محسوب می‌شود، هزینه‌های درمان سنگینی دارد. بماند که برای کارای درمانی هر هفته باید از اینجا برویم شیراز. دیگه کسی را نداشتم که ازش پول قرض نگرفته باشم؛ اما الان با اومدن اقای رئیسی از بهداشت بهم خبر دادن که این بیمارا تحت پوشش قرار گرفتن و با دستور رییس‌جمهور از این به بعد رایگان درمان میشن. باید برم فاکتورام رو بدم تا هزینه‌هاشو پرداخت کنن، عجله ام برای همینه»

مرد شاکی از اوضاع چند لحظه‌ای سکوت کرد و بعد رفت. قرار خرید بازار ما هم که بهم خورد بود، ماندم که حواسم به مغازه آن مرد باشد تا من هم کمکی کرده باشم. به فکر ارزش رای‌هایی که گره از مشکلات مردم باز می‌کند باشیم.

4 تیر 1403