از رمق افتاده بود، رگهایش خشکیده و پوستش ترک خورده بود. نایی نداشت که فریاد بزند. نسیم خنک صبحگاهی در گوشش گفت کمی دیگر طاقت بیاور تا برایت آب بیاورم. او با همان حال زار گفت نگران دوستانم هستم خیلی از آنها را که از دست دادم. فلامینگوها، اُردکها، حواصیلها و غازهای وحشی که بر ساحل من آشیانه عشقشان را ساختند و ماهیهایی که که با بازیگوشی به این طرف و آن طرف شنا میکردند. دلم برای همهشان تنگ شده است. آنهایی که هستند هم دارم از دست میدهم، این درختهایی که لب ساحلم روییدهاند منتظر آبند.
زایندهرود و نسیم با هم درد و دل میکردند که سر و صدایی شنیدند. پرسید صدای چیست؟ نسیم گفت این همان نویدی هست که به تو دادم. مردی از تبار خوبان به خاطر تو فرسنگها را طی کرده تا به تو برسد و پای درد و دلت بنشیند. آری آقای رئیسی عزیز این تو بودی که به زایندهرود #اصفهان حیات دوباره دادی. افتخار میکنم که به تو رای دادم و حمایتت کردم شهادتت مبارک و گوشهی حرم یار نوش جانت و گوارای وجودت باشد.
#رأی_عزیز_من
28 خرداد 1403