هیچگاه فراموش نمیکنم وقتی که با پدرم به پای صندوق می آمدم، پدرم رای خود را می نوشت و به صندوق می انداخت،من هم خواستار رای دادن به تو میشدم اما پدرم میگفت انشالله وقتی به سن قانونی رسیدی میتوانیم با هم به تو رای بدهیم.
زمان سپری شد و فقط چند ماه دیگر مانده بود تا هجده سالم تمام شود.
با خودم میگفتم دیگر من هم میتوانم رای بدهم،من هم مانند بزرگتر ها در این تصمیم گیری بزرگ شرکت میکنم و با رای دادن به تو وظیفه خود را ادا خواهم کرد .
اما روزگار ناجوانمردانه طی کرد و بت شکن زمان از بین ما پر کشید.
آری حسرت به دل میمانم،حسرت به دل لحظه ای که در برگه رای اثر انگشتم پایین اسمت،سید ابراهیم رئیسی خودنمایی کند . ،در پیشگاه خداوند فرزانه شفاعت من را نیز بکن که به شفاعت عاشقانی چون تو محتاجم.
شهید جمهور،شهادتت مبارک.
4 تیر 1403