1

مریم حمیدیان

بی‌زبان یا متعهد؟

ما تازه از مشهد آمده بودیم. نمی‌دانستیم حضرت رضا مهمان دارند وگرنه صبر می‌کردیم. بیشتر می‌ماندیم. اصلا تاریخ سفرمان را جا به جا می‌کردیم. می‌انداختیم بعد از آمدن مهمان. چه می‌دانستیم اینطوری می‌شود. مرغ‌های سومین طرح کالابرگ را گرفته بودیم. مقداری حبوبات. سبزی خورشتی. هرکالای اساسی که نیاز داشتیم.
حساب کرده‌بودیم اگر مواد غذایی از خانه ببریم هزینه سفر کمتر می‌شود. حواسمان نبود همه‌اش از اقدامات مهمان حضرت است. ما حواسمان به خیلی چیزها نبود. به یارانه‌مان که زیاد شده، آنقدری که بتواند قسط یکی از وام‌ها باشد. به برقی که وسط گرمای تابستان قطع نمی‌شود. به کرونایی که دیگر وجود ندارد. به هیچ چیز. رای‌مان را داده بودیم و تمام. حتی اخبار هم نمی‌دیدیم.
ناگهان پیام آمد:”برای آقای رئیسی و همراهان دعا کنید.” دعا کردیم. ضجه زدیم. بچه‌های کوچک را رو به قبله نشاندیم. دست‌هایشان را بالا بردیم. گفتیم:”دعا کنین آقای رئیس‌جمهور چیزیش نشده باشه!”
اما او مهمان حضرت شده بود. ما از مشهد آمده‌بودیم او داشت می‌رفت آنجا
سردی خاک داشت ما را هم سرد می‌کرد که رهبری گفتند:” دلم برای رئیسی سوخت.”
دوباره این غصه سر باز کرد. غصه ندیدن خدمات او.
غصه نگفتن اقدامات ملی و بین‌المللی‌اش. چرا ما فقط رای دادیم و پیگیر کارهایش نبودیم؟ چرا اقتدار او در سازمان ملل را دیدیم و خیال‌مان قرص شد؟ این چه عافیت‌طلبی و بی‌خیالی بود که ما را گرفت؟ در میان اشک‌ها تصمیم گرفتیم با انتخاب کسی مثل او کوتاهی‌هایمان را جبران کنیم. مردی شبیه به او، خستگی‌ناپذیر! سکوتش مقابل بدخواهان را به حساب بی‌زبانی‌اش نگذاریم. یک کلام بگوییم باتقواست. ظرفیت دارد. بچه‌بازی در نمی‌آورد. قهر نمی‌کند. سر بزنگاه‌ها بگم بگم راه نمی‌اندازد. پشت میز، زیر کولرگازی یا در لندکروز مشکلات را نمی‌خواند. از زبان خود مردم چه شهری چه روستایی می‌شنود‌. می‌تواند کشور را اداره کند. با سر و روی خاکی مثل شهدا نه گریم و رنگ شبیه هنرپیشه‌ها!

4 تیر 1403