همکاری داشتم ک زیاد اهل حرف و سخن نبود، زنگ که می خورد ارام میومد دفتر همکارا همگی ب صحبت و شوخی و گلایه از اقتصاد و دانش آموزان شلوغ و درسخوان بودند و ایشون یا گوش نمیداد یا اروم یه لبخندی می زد تغذیه یا چای خالی صرف می کرد و بمحض خوردن زنگ و اماده بودن کلاسها پا میشد می رفت پای کار درس و….
ما آخه هنرستانی هستیم زیاد نظم مدارس متوسطه نظری رو نداریم و اکثرا دروس کارگاهی و مهارتی هست درسمون که بعد از تدریس خیلی نیاز نیست با بچه ها سر نظم بشین و پاشو و صحبت بکن نکن بحث کنیم اینه که مدلمون ی کم دلی هست گاهی زنگهای تنفس هم کلاس هستیم و گاهی یه ربع هم از زنگ گذشته هنوز تو مسیر دفتر به کارگاهیم….
خلاصه امروز این همکارمون چشماش می درخشید، تو بحث انتخابات شرکت کرد و با توجه ب ویدیوها و مناظره هایی ک دیده بود راجع به تک تک نامزدا صحبتهای مختصر مفید و تحلیلهای خوبی کرد، همه گوش دادن انگاری سخنران جلسه بود
همه استفاده کردند و تشکر که اینقدر کوتاه و قشنگ شرح ماجرا کرد … و در پایان گفت اینروزا من تو هر جمعی ک میرم به همه میگم تو رو خدا پای صندوق برید حتما، این بار خیلی مهمه انتخاب با چشم بازتر انتخاب درست تر رای با ارزش خودتون رو سر جاش بزارید و با هر رای پازل میهن آباد و باشکوهم رو کامل کنین…
6 تیر 1403