1

نرجس خاتون محمدی

#رای_عزیز_من
می‌دانی به یاد ماندنی ترین روز من با تو چه روزی بود؟ هنوز هم شیرین‌ترین خاطره زندگی‌ام است. شروع اولین روز زندگی مشترکم با رای اولی شدنم همزمان شد. آن روز سرم خیلی شلوغ بود. از صبح رفته بودم آرایشگاه بعد تقریبا ساعت 2 بعد ازظهر بود که برای فیلم برداری و عکاسی آماده شدم که دو سه ساعت طول کشید.ذهنم درگیر تو بود.نگران بودم که دیر شود نتوانم تو را به صندوق بسپارم و از تصمیم‌گیری در سرنوشت آینده کشور محبوبم عقب بمانم. واجبی که قضا ندارد.

مادرم زنگ زد: کجایی؟ عاقد آمده منتظر است.

با عجله رسیدیم به تالار. بله را گفتم و همه فامیل کل کشیدند. هوا تاریک شده بود. این دومین نمازم بود که با سر و وضع بزک کرده می‌خواندم. نماز ظهر و عصر در آرایشگاه خوانده بودم.تا وضو داشتم می‌خواستم نماز مغرب و عشا را هم بجا آورم. بعد از شام نوبت دور دور شد. هی غر می‌زدم که من رایم مانده است. همسرم قول داد که یک جای خلوت پیدا کند برویم برای رای. نشد. مجبور شدیم به فرمانداری برویم. عجب صف طولانی ای بود. ترس برم داشت که با این وضع لباس و شنل چه جوری بروم در صف بایستم.
دمشان گرم. مردم همین که ماشین گل و سنبل ما را دیدند با صلوات استقبال کردند. با دست افشانی ما را به اول صف رساندند. رفتیم داخل . همه اعضا ونمایندگان نامزدها هم برایمان صلوات فرستادند بعد هم یک کف مرتب زدند. دو سه نفراز مهمان‌ها هم دنبال ما بودند برایمان کل کشیدند. من روی تو با نام خدا اسم کاندیدای مورد نظرم را نوشتم و درصندوق انداختم. کاندیدایی که رییس جمهور، و بعد از مدت کوتاهی شهید جمهور شد.

29 خرداد 1403